کودکان و ضرب المثل ها (3)

جارو و دم موش

یه روز توی زمستون

یه موش ناز و شیطون

می خواست که برف پارو کنه

کف خونه شو جارو کنه

اول یه پارو پیدا کرد

برف بومش را پارو کرد

بعدهم دنبال جارو

می گشت این سو و اون سو

توی خونه جارو ندید

رفت از توی بازار خرید

گذاشتش روی شونه ش

تا ببره به لونه ش

یه کمی رفت و خسته شد

از خستگی درمونده شد

گفت جارو خیلی سنگینه

چه جوری باید برم خونه؟

خوبه جارو رو ببندم

به این دم بلندم

روی زمین کشون کشون

می برمش به خونه مون

جارو رو بست به دمبش

اونو کشید و بردش

وقتی رسید به لونه

می خواست بره تو خونه

دید در لونه تنگه

کنار در یه سنگه

موش زرنگ،

از اون در تنگ

رد نمی شد،

جاش میون در نمیشد

رفیق موشه

از یه گوشه

سرک کشید

تا اونو دید

گفت عزیزم

رفیق خوب و تمیزم

چرا دم در هستی؟

جارو به دمبت بستی؟

آخه تپلی، رفیق ناز و کپلی

با این دم و این جارو

نمی تونی بری تو

اومد جارو رو باز کرد

دم موشه  رو ناز کرد

گفت حالا فرز و تند و تیز

جارو بکش خیلی تمیز

لونه ات بشه دسته ی گل

صدآفرین موش تپل

 

موشی فرز وِتند و تیز

جارو کشید خیلی تمیز

لونه ش که شد دسته ی گل

گفت آفرین موش تپل

**********************************************

کوچولوهای عزیزم، متوجه شدید من قصه ی موش کوچولو را براساس کدام ضرب المثل نوشته ام؟بله، درست گفتید: موش تو سوراخ نمی رفت، جارو به دمبش می بست!

نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی

خروس شجاع

 

گروه: افسانه هاي اروپايي

 

خروس شجاع یک افسانه است، شبیه افسانه ی نخودی.این افسانه را از سایت آی کتاب برایتان انتخاب کرده ام.امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.

 

ادامه نوشته

کودکان و ضرب المثل ها(2)

 

۲-مرغ سیاه ِ من

 

یه مرغ دارم سیاهه

پاهای اون کوتاهه

تاجش سرخه، نوکش طلا

شیطونه و خیلی بلا

هرروز براش دون می ریزم

خرده های نون می ریزم

یه کاسه ی آب میارم

کنار نون ها میذارم

مرغم میاد آب می خوره

دون می خوره،

خرده های نون می خوره

بعدش میگه قدقدقدا

خوشمزه بود شکرخدا

یه روز که آب و دونه

خورد و دوید تو لونه

خوابید و قدقدا کرد

انگار منو صدا کرد

وقتی رفتم سراغش

دیدم یه تخم گذاشته

یه تخم ریزه  میزه

ناز و سفید گذاشته

مرغ سیاه نازنین

نگاه می کرد روی زمین

می گفت من که سیاهم

چرا تخمم سفیده؟

تخم  به این سفیدی

کسی تا حالا ندیده

گفتم آره مرغ  سیاه

مرغ سیاه پاکوتاه

تخم میذاری رنگش سفید

مقوی و خیلی مفید

می پزم و می خورمش

خوشمزه س و خیلی لذیذ

مرغ سیاه پاکوتاه

با شادی قدقدا کرد

بازم شکرخدا کرد

منم براش دون  پاشیدم

خرده های نون پاشیدم

 

 

بچه های گلم، این داستان شما را یاد کدوم ضرب المثل انداخت؟

:

:

:

:

:

:

:

:

درسته،ضرب المثل این بود:« مرغ سیاه تخم سفید گذاشته...»

کودکان و ضرب المثل ها (1)

                                           

۱- مادر مهربون

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

سوسک سیاه نشسته بود

بچه ی او رو دیوار

ایستاده بود خبردار

تا مادره نگاش کنه

نگاه به سر تا پاش کنه

سوسکه تا بچه شو دید

با شادمانی خندید

گفت:« عزیزم

بچه ی خوب و تمیزم

قربونت برم مهربونم

کوچولوی شیرین زبونم

قربون اون دست و پای بلوریت

قربون اون صورت مثل حوریت

برای من تو خوشگلی،مثل گلی

قشنگ و ناز و تپلی

بیا تو را ببوسم

کوچولوی ملوسم»

 

بچه ی سوسکه خندید

به سوی مادر دوید

گفت:«مامان مهربونم

مامان شاد و خندونم

منم تو را دوس دارم

فدات بشم مادرم.»

*****************************

مادرا همه مهربونن

بچه هارو خیلی دوس دارن

 

بچه های عزیزم، شما ضرب المثلی را که این قصه ی کوچولو را براساس اون نوشتم، بلدید؟

*

*

*
*
*
*
*
*

درست حدس زدید،ضرب المثل این بود:

سوسکه  به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت!

 

هوانوردی

P-51

 

وبلاگ هوانوردی برای آشنا کردن کودکان و نوجوانان با هوانوردی و هواپیما، به معرفی هواپیما، نیروی هوایی و دیگر مطالب به ساده ترین شکل ممکن از کتاب دایره المعارف کودکان و نوجوانان پرداخته است.اگر مایلید در این باره اطلاعاتی کسب نمایید، اینجا را کلیک کنید.

یک نظر یک پاسخ

در تاریخ چهارشنبه 25 دیماه وقتی خبری را در روزنامه ی جام جم خواندم ، مطلبی نوشتم با عنوان:مدیر مدرسه..........چه کرد؟ و خبر را عیناً از جام جم نقل کردم چون برایم جای بسی تأسف بود (و هست)که افرادی مانند این مدیر مدرسه، در آموزش و پرورش راه یافته و برای اهدافی که صرفاً جنبه ی مادی دارد کار معلمی را انتخاب کرده اند.هدف من از نقل خبر..........

ادامه نوشته

افسانه ها(2)

 

شاهین

ماهیگیر

سلام

این هم چند افسانه ی دیگر ............

 

ادامه نوشته

افسانه ها

روباه

هفته ی گذشته، توی کتابخانه ی عمومی کتابی دیدم با نام افسانه های ازوپ،با ترجمه ی دکتر علی اصغر حلبی.آن را امانت گرفتم و خواندم.در این کتاب افسانه هایی از ازوپ، افسانه  سرای یونانی دیدم که شش قرن قبل از میلاد می زیسته است..........

ادامه نوشته

آرزو...

 

شور وحال کودکی برنگردددریغا

کاش می شد بچه بودم غمی نداشتم

شبا راحت چشامو رو هم می ذاشتم

می خوابیدم خوابای ساده می دیدم

آدما رو ، همه آزاده می دیدم

توی دنیای قشنگم ، نه غمی بود و نه دردی

نه دل تنگی  و نه خونه ی سردی

واسه من دیدنی بودن شاپرک ها

وقتی که  پر می کشیدن سوی گل ها

سوار اسب خیالم تا دل ابرا می تاختم

میون  ستاره ها خونه می ساختم

می شدم همسایه ی خورشید زیبا

از تو آسمون می رفتم توی دریا

مثل ماهی توی آب سفر می کردم

از تموم دریاها گذر می کردم

خبر از جنگ بزرگترا نداشتم

توی سینه ها گل امید می کاشتم

رو لبام ترانه ی مهر و وفا بود

دل کوچیکم پر از عشق ِخدا بود

 

 

اتل متل...

قورباغه

اتل متل قورباغه

الان میون باغه

داره می خونه قورقور

صداش میاد ازاون دور

 

**************

مرغابی

اتل متل مرغابی

کجایی؟ توی آبی؟

داری چکار می کنی؟

ماهی شکار می کنی؟

خوش به حالت مرغابی!

همش میون آبی!

 

آی قصه قصه قصه............

یه روزآقا خرگوشه

نشسته بود یه گوشه

یک دُمِ گِرد و ریزداشت

دندونای تمیز داشت

هویج می خورد با کاهو

چشمش افتاد به آهو.....

 

ادامه نوشته

اتل متل...

الاغ

کلاغ

 

اتل متل...

اتل متل خروسه

                  چقده ناز و ملوسه...........

ادامه نوشته

آرزوی پارسا

رنگین کمان

در یکی از روزهای بهار که هوا بارانی بود و باران تندی می بارید،پارسا پشت پنجره نشسته بود و کتاب می خواند.گاهی  از پنجره بیرون  را نگاه می کرد وبه صدای ریزش باران بر پشت بام گوش می داد و از تماشای باران لذت می برد..........

ادامه نوشته